به نام خدا
0p.13- راز كاپريس لعنتي برجستهترين اثر حنانه
Caprisse per pianoforte e orchestra
(1956 – 1986) مرتضي «نوشتة اميرعلي حنّانه»
همه چيز از آنجايي شروع شد كه من در شهريور سال 1368 وقتي كه پدرم مرتضي آن كاپريس لعنتي را كه از بچگي با آن آشنا بودم، امضاء كرد و به من اميرعلي حنانه تقديم كرد، ذهن من درگير شد و ديگر تمام هدفم براي رفتن به خارج، جايي كه بتوان تحصيلات آكادميك در زمينة نوازندگي پيانو را به طور جدي شروع و به اتمام برسانم كه چون پدرم به من سفارش كرده بود، تصميم گرفتم به مسكو جايي كه صاحب مكتب نوازندگي پيانوي مطرح در قرن 20 بود بروم. و براي كسب يك تكنيك برتر و پيانيست جهاني شدن اقدام كنم.
پروردگارا، تو را ستايش ميكنم كه آنچنان شغلي را به من عطا كردي كه جز مرتاض از آن سر در نميآورد. 13/4/62 مرتضي حنانه- تهران
مرگ استاد مرتضي حنانه در 24 مهر ماه 1368
استاد مرتضي حنانه در شهريور سال 1368 همانطور كه گفتم قبل از مرگش اين اثر را به من تقديم كرد. اين اثر در سال 1365 بالاخره پس از سي سال تفكر و تعمق و وسواس هنري، تمام شده بود.
در آذر ماه 1368 در روز چهلم بزرگداشت پدرم انجمن موسيقي ايران برنامه كنسرت مفصلي را ترتيب داد كه در آن خود من به عنوان تكنواز اثر هزار دستان البته بخش اورتور آن را و سپس اثر روندو كاپريچيوزو Rondo Capricioso را با اركستر سمفونيك تهران به رهبري زندهياد حشمت سنجري اجرا كردم، كه اين اولين باري بود كه روي صحنة تالار وحدت اجرا ميكردم ولي همچنان تمام ذهنم را اجراي كاپريس و غصة مرگ پدر فرا گرفته بود. در آخر آن شب آذر ماه 1368 يادم ميآيد كه زندهياد حشمت سنجري مرا به آغوش كشيد و در حال گريه كردن گفت که اي كاش من به جاي مرتضي ميمردم. مردم همه به هيجان آمدند و از آن روز به بعد اركستر تا يك سال تقريباً بدون سرپرست هنري ماند. در آن زمان من هنوز تكنيك لازم براي اجراي كاپريس را نداشتم و فهم و مطالعة كافي هم روي اين اثر پيدا نكرده بودم و اين طبيعي بود چون او در هنگام آهنگسازي طبيعتاً براي من توضيح نميداد كه چه ميكند. در سالگرد بزرگداشت مرتضي حنانه مهر 1369، كاپريس لعنتي براي بار سوم اين بار با رهبري زندهياد فريدون ناصري و تكنوازي طاهر جليلي اجرا شد كه از ديدگاه يك موسيقيدان متخصص اجراي خوبي نبود . شايد اگر مرتضي زنده بود دوباره براي بار چندم پارتيتور را پاره ميكرد.
انگار پس از هر اجرا او خود را مقصر ميديد! در حالي كه اجرا كنندگان بيشتر به لحاظ اجرايي مشكل داشتند[1]. و هر بار در راه سبُك كردن تكنيكي اين اثر برعكس به پيشرفتها و كشفهاي جديدي روي موسيقي مُدال ايران و شيوة كمپوزيسيون خود ميرسيد كه به طور عجيبي ورسيون (Version) بعدي به شدت سختتر از قبلي ميشد. اين امر سبب شد كه حنانه از همان اولين اجرا، يعني در جشن هنر شيراز در تخت جمشيد در سال 1346 كه با اركستر سمفونيك تهران و رهبري فرهاد مشكوه صورت گرفت يك حس عجيبي نسبت به اين كار پيدا كند، در آن شب هم چون از اجرا راضي نبود پارتيتور كاپريس را كاملاً پاره كرد[2]. در حالي كه اين اجرا ضبط شده و در آن خانم لوست مارتيروسيان اجراي خوبي داشتند ولي توازن و بالانس با اركستر سمفونيك آن هم شب هنگام در تخت جمشيد و تكنيكهاي ضبط غير پيشرفتة آن روزها نسبت به اروپا، آن چيزي نشد كه مرتضي حنانه را راضي نمايد. از همان شب به بعد اين اثر در اولين اجراي خودش لقب لعنتي را با خود يدك كشيد.
از روز 10/6/71 كه من از ايران به روسيه رفتم تا به امروز مسائل زيادي در من رخ داده كه به راز كاپريس لعنتي نزديك شدم. در واقع خود اين كاپريس باعث اين تحصيلات شد. حالا نوبت من رسيده است.من برای وصیت مرتضی حنانه و اینکه هرکز نتوانستم نکاه اخرش را فراموش کنم شروع به تحقیق کردم.نام اثر به فارسی هوس نفرین شده میباشد. در اوايل راه بي تجربه و خام بودم. براي رسيدن به اين هدف كه در 10 متري اتاقم قرار داشت، (نه فقط پارتيتور، بلكه مفهوم فلسفي اثر و انديشة آن) دست به سفري دور و دراز و مشقّت باري در سال 1371 زدم و آن هم به سرزمين ناشناختة روسيه. يادم است كه وقتي با پدرم به شمال ميرفتيم، تابستانها او كمي استراحت ميكرد،معمولا او اواخر شهریور مرا به شمال میبرد.و شبها با هم كنار دريا قدم ميزديم و او برايم از مفهوم هستی و فیزیک وموسیقی و ... نوازندگان چيرهدست و برجستة روسيه صحبت ميكرد[3]. و از سبك نوازندگي آنان روي پيانو براي من غولهاي بي شاخ و دمي ساخته بود كه پيانو را مثل موم در دستشان بازي ميدهند. من خود فهمیده بودم که او دوست داشت این اثرش را با یک سولیست روس اجرا کند. سال 1358 بود که. من دیکر نوازندگی رانزد طاهر جليلي و چهار سال اول کتابهایBeyer و Hanon و Czerny شمارة 299 روزانه و گامها را هر روز به مدت طولاني روي پيانو كار ميكردم.
در واقع همين تمرينهاي خشك و سخت روزانه و درسهاي تمام نشدني Beyer (كتاب مقدماتي آموزش پيانو) پوست مرا كنده بود و ديگر خلاقيتي برايم نگذاشته بود. البته اين تقصير معلم جوان من نبود بلكه سيستم غلط آموزشي رايج در كشورمان بود كه مرا سالهاي متمادي روي تمرينهاي خشك نگه ميداشت. من هميشه گفتهام پيانيست نبايد تدريس كند، او بايد پيانو بزند. به قول س. ريختر S. Richtër : در اين راه (نوازندگي پيانو) هيچ كس حق درس دادن ندارد به جز پيانيستهايي كه پداگوگ باشند. يعني دورة كامل پداگوژي را به اتمام رسانده باشند. مانند: هاينريش نوهاوس H. NeuHaűs معلم بزرگ ريختر Richtër و اميل گيللس E. Gilels صاحب مكتب نوازندگي پيانوي قرن بيستم روسيه و جهان.
از سال 1365 نيز با اين استاد و آن استاد تا سال 1371 سپري كردم. در مسكو 8 سال تحصيل در همين رشته يعني نوازندگي پيانو و سپس پداگوژي كه كاري بس مشكل بود و شركت در مستر كلاسهاي مختلف كنسرواتوار مسكو و كلاس خانم ناديا نيكولايوا Nadja Nikolaeva معلم الهامبخش من، تجربهاي را كه ميخواستم كسب كنم را برايم امكانپذير ساخت.
ديگر به لحاظ تكنيكي از هر نظر قويتر شده بودم و كاپريس را از حفظ با اجراي فوقالعاده قوي از نظر تكنيكي مينواختم و همينطور رپرتواري كه طي آن سالها آماده كرده بودم.
سال 1378 ناگهان روزي به ياد سفر پدرم به ايتاليا افتادم. روزي كه پدرم رهسپار ايتاليا ميشد (آذر 1332) چند دقيقهاي پدربزرگم ميرزا محمدخان حنانه، خدا رحمتمش كند، او را در حضور مهمانان و حضار در منزل صدا كرد و گفت: «حالا كه به خارج ميروي، بدان كي هستي و چه هستي و به كجا ميروي و چه ميخواهي؟ زيرا اگر آب و هواي آن ديار، موسيقي خيز بود لابد همة رفتگرهاي اروپا بتهوون ميشدند. پس برو و حال كه تصميم گرفتهاي به اصالتت نيز فكر كن». من هم كه هنوز به فكر اجرا و فهم محتواي كاپريس بودم در خرداد 1378 مسكو را ترك كردم و شب هنگام به طرف تهران پرواز كردم. از آن روز كه به تهران رسيدم تا به حال دو رقم اول و دوم تاريخ عوض شده است يعني سال 78 به 87 تبديل شد. در اين سالها به غير از تجربه بر روي آثار او و كنسرتهايي كه داده بودم، تكنيكهاي جديدي را براي اجراي اين نوع موسيقي مدرن ايراني، سازگار با سبك شخصي خودش (هارموني زوج) براي پيانو، و مطالعه روي اركستراسيون او و شيوة خاص كمپوزيسيون مرتضي را آغاز و مورد آناليز قرار دادم. اين كار تحقيقاتي بسيار سخت بود زيرا مرتضي حنانه براي (تفهيم انديشه و فلسفة خود) تمام نوشتههايش را كدگذاري Password كرده كه با مشقت فراوان جوينده را به طرف اصل مطلب ميكشاند. براي فهميدن مسائل تخصصي و شيوة كمپوزيسيون كاپريس، مجبور شدم كه زندگي او را تا آخر مطالعه كنم يعني تمام دفترهاي خاطرات او را خواندم كه در آنها نيز كدهاي زيادي ديده ميشود و وقت بسيار ميگيرد. از مجموع همة اين تحقيقات، به داستان تلخي كه سال 1326 برايش اتفاق افتاده بود، پي بردم.
داستاني كه حقيقي است، و بيش از اين به علت مسائل خصوصي او نميخواهم آن را باز كنم. فقط اشارة جزئي به آن ميكنم.
در سال 1326 مرتضي حنانه هنرآموز عالي هنرستان موسيقي در دبيرستان نوربخش تهران مشغول تدريس موسيقي به عنوان مدرس موسيقي ميشود. دوستي او با غلامحسين غريب از يك طرف و مسائلي كه آن روزهاي پاييزي 1326 بين آنها اتفاق افتاد از طرف ديگر، پدرم پي به حقيقتي تلخ برد كه انتظارش را نداشت.
او كه به ماجرا پي برده بود، پس از 6 سال به طور ناگهاني در ترامواي رُم[4] با برخورد با همان دوستِ مشتركشان (يعني دوستِ غريب و حنانه) كه باعث ضربة روحي براي مرتضي شده بود، حقايق را به طور كامل از زبان خودش بازگو میکند. ماجرا در آنجا به اثبات رسيد. ديگر شكي وجود نداشت. همين داستان، سبب شروع انديشة خلق اثري مانند كاپريس.شد. در واقع عشقی بالا با شکستی تاریخی تبدیل به هوسی لعنتی شد.عشقی که حنانه هرگز از ان حرف نزد و 33 سال او را تسخیر کرد.در جستارم به ترانه شاعر معینی کرمانشاهی برخوردم.بسیار اتفاقی.ومسایل خیلی با.زترشدند.جالب بود که شاعر با مرتضی حنانه در ارکستر فارابی همکاری میکردند. ترانه نفرین او کاملا حکایت همین ماجراست.هوس نفرین شده (زندگي شخصي خودش)که حاصل شکست تاریخی او در خزان 1335 در رم است دیگر انگیزه شروع این برجسته ترین اثر را کامل میکند..
سال 1326 ضمن اين كه حنانه و غريب هر كدام از طرف ادارة كل موسيقي كشور به مدارس اعزام شده بودند، عصرها نيز در اركستر سمفونيك تهران به تمرين ميپرداختند. اركستر سمفونيك تهران، به همت حنانه، غريب و چند تن از شاگردان عالي هنرستان و البته شخص پرويز محمود، تأسيس شد. از سال 1321 تا 1331 به مدت ده سال، مرتضي حنانه هورنيست اول اركستر هنرستان عالي موسيقي و سپس، رسماً از سال 1325 به بعد به سمت هورنيست اول اركستر سمفونيك تهران در آمد. ميبنيد كه مدارج ترقي را با مشقت و زحمت فراوان طي ميكرد و همزمان نزد پرويز محمود تا 1330 به تحصيل در رشته كمپوزيسيون ادامه مي داد. پس از رفتن پرويز محمود و روبيك گريگوريان در سال 1331، مرتضي حنانه رسماً به سمت رهبري دائم اركستر سمفونيك تهران انتخاب ميشود و دو سال با اين اركستر، كار ميكند و در كنسرتي به مناسبت هزارة ابن سينا، موفق به اخذ بورس تحصيلي ايتاليا از سفير وقت ميگردد[5].
اما او با اين بورس يك ساله به تحصيل در مدرسة عالي موسيقي واتيكان به صورت پاره وقت نيز مشغول ميگردد كه در آنجا تئوري موسيقي يونان باستان را مطالعه كرده و طبق اسنادي كه از ايران در كتابخانة واتيكان مانده بود، آن را منطبق با تئوري موسيقي ايران قديم مييابد و اكتشاف جديدي صورت ميگيرد. راز مُدها و كنترمدهاي[6] موسيقي كشورمان ايران. الحق كه كشف بسيار بالايي بود. عدو شود سبب خير، گر خدا خواهد.
نامهاي از آن روزها كه در سفر به ايتاليا ميرفت براي دوست خود غريب نوشته است كه در آن مفاهيم و معاني زيادي ديدهام كه به عنوان يك محقق يكي از موومانهاي كاپريس را به خود اختصاص ميدهد. آنها از اول دبستان تا فارغالتحصيلي از هنرستان عالي با هم همكلاس بودند و اثر سوئيت شهر مرجان هم باعث شد كه حنانه بورس تحصيلي يك ساله را دريافت كند. جالب است سوئيت شهر مرجان (بر اساس) داستاني از غريب نوشته شده بودکه به همان عشق شکست خورده .... و شهر مرجان او را به اين سفر اعجابانگيز رهسپار كرد. او یک ماه در راه بود تا به رِم رسيد. سفر جاودانگی مرتضی حنانه. از اواخر آذر ماه 1332 تا اوايل بهمن 1332. (حدوداً فوريه 1955 به رُم ميرسد).
به هر حال، سالهاي دور و مهآلود 1326 تا 1332 ماجراي تأسيس اركستر سمفونيك تهران و رسيدن به سمت رهبري اركستر سمفونيك تهران و … (دريغ از يك تشويق) ازداستاني كه باعث خلق كاپريس شد، من آن آگاهي را كه دنبالش بودم را يافتم و فهميدم،ودیگر اندوهی از جنس فراتری مرا تسخیر کرد.ولي رهبران اركستر در اين باره هيچ اطلاعي نداشتهاند كه البته تقصير ايشان نبوده است. در صورت اجراي مجدد، خودم همة ماجراها را براي رهبر تعريف و نتيجة تحقيقاتم در اين مورد را در اختيارش خواهم گذاشت.
پس از تحصيلات خودم، مدتي نيز در دانشگاه هنر، نزد استاد عزيزم، شريف لطفي كه مدير دانشكده موسيقي بودند، پيانو تدريس ميكردم تا سال 1381، امّا تحقيقات ادامه داشت. در طي اين سالها در آموزشگاههاي مختلفي هم كار كردم. بگذريم. . ويرايش دوم اين اثر از سال 1346 تا سال 1352 طول ميكشد. من تا دو سالگي خود هر روز آن را ميشنيدم و حتي تغييرات آن را هم تشخيص ميدادم. گاهي به بيمارستان و لحظات آخر زندگي مرتضي در مهر ماه 1368 كه در تنهايي با هم حرف زديم، فكر ميكنم. حال ميفهمم كه او به من چه كدي Code را داده بود.
اجراي ورسيون دوم هم مورد تأييد خود حنانه قرار نگرفت هر چند مورد تأييد پيانيست معروف نابوكف، Nabukoff قرار گرفت. ..ولی جبر تقدیری دست او را بسته بود.اجرا نشدنش وضبط ان ..........................
(آخرین نگرش كاپريس) از 1353 تا 1365 به اوج تكامل خود رسيد.
كه اكنون، كاملترين نگرش آن است،. متأسفانه هنوزهم ضبط نشده و اجراي خوبي هم هنوز از آن نداريم. (البته من فقط پارت سولوي آن را در استوديو ضبط كردهام.)
امروز رهبر علاقمندي هم پيدا نميشود كه حوصلة فهميدن و تسلط روي انديشة اين اثر را داشته باشد. چون تحقيقات دشواري نيز به همراه دارد و از طرف ديگر انتقال آن به اعضاي اركستر، خود كاري دشوارتر است. اين كار به لحاظ ساختاري كمپوزيسيون، از پلي مدالها Polymod و پلي كنترمدالها Polycontremod و يا دقيقتر بگويم يعني نه حتماً آميزش (مُد با كنترمد خودش) در حالي كه در آن واحد ميتوان آزادانه از تلفيق چند مُد،هم استفاده كرد. سپس به همان مقدار هم از به كار بردن چند كنترمد نيز ميتوان استفاده برد و هارموني كه بين اين زوجها (مدها و كنترمدها) نقش بازي ميكند را آرموني زوج مينامد و در آن فاصله، رولِ اصلي را بازي نميكند مگر فاصلة چهارم و درجة چهارم گام كه اعتبار مداليته را در سيستم زوج بيشتر ميكند. باید گفت که مد را به گام ولی در شرایط دیگری تبدیل میکنیم که قابل کمپو.یسیون یا افرینش باشدو از اصالت مدالیته هم نکاهد. در اين شيوه، تمهاي ايراني با حفظ اصالت هم در مُد خودشان و هم ريتم در كنترمدالهاي خود، ميتوانند خيلي راحت سبب ايجاد يك نوع (كنترپوان خاص و …) ايدهآلي بشوند. حال اگر در انتخاب فواصل آكوردهايمان، از فواصل اول و دوم و چهارم، ششم، استفاده كنيم تناسب كاملتر ميشود ميتوان نقش آن را درك كرد. لازم به يادآوري است كه مسئله اصلي به هيچ وجه فاصله نيست زيرا در موسيقي، فاصلة فرد را ميتوان معكوس فاصلة زوج ناميد. بلكه مهم زوجيّت (مدها و كنترمدها) كه درجه چهارم آنها يك صداي واحد است، ميباشد. يعني مدها و كنترمدها بايد حتماً در دومینانت یا ايست مركزيّت داشته باشند.
ميبينيد كه كاپريس به لحاظ زبان شخصي و فلسفي كاري است بسيار دشوار، زيرا اصالت ريتم هم به آن اضافه ميشود و عملاً دست ما را در حنا گذاشته و درد كم تكنيكي، درد بزرگ موسيقي ايران و درد مدرنيته Modern يعني فهم استقلال نتها و استقلال اصوات جديد (نه فواصل جديد) آهنگساز و موسيقيدان بزرگ را آزار داده است. چه سود از پيانيستي كه قطعه را درك نكرده و چه سود از رهبري كه كاپريس را نميتواند بشناسد. در اين راه بايد خيلي سعي كرد. من در اينجا نميخواهم انتقادي به عمل بياورم ولي خلق و خوهاي ناهنجار محيط هنري مانند اركستر، يك سوليست را (پيانيست) كه بايد در اجزاي چنين آثاري تمركز لازم را داشته باشد، ممكن است بيشتر بيازارد زيرا مقام و منزلت سوليست در اين اركسترها، هيچ معنايي ندارد بلكه با اركستر نواختن منّتي است بر سر سوليست كه امروز افتخار دارد با اين اركستر با آن اركستر تكنوازي كند چه برسد به اين كه اثر يك آهنگساز جهاني ايران را كه به اوج تكامل نزديك شده است بخواهي با آنان اجرا كني. خوب معلوم است نتيجه چه ميشود …………
استفاده از تمهاي اصيل فولكلور ايران نيز نقش مهمي در كمپوزيسيون اين اثر دارد.
آفرينش بر مبناي مقامهاي موسيقي ايران (A + B+ C+ D)
(A B ) C + D
(polymodalité + contrepolymodalite) + (polyrythmique) + polythematique
برای اطلاع بیشتر با هارمونی زوج و پولیفونی زوج و اشنایی بیشتر با این زبان نوین باید متن کامل تحقبق مرا همراه با نمودارها و مثالهای تخصصی نزد خودم با دیدگاه نوین تر ببینید.میتوانید با من با شماره ۰۹۳۵۵۹۱۱۵۱۳ تماس بگیرید.
*******************************
در اين اواخر خودم شاهد بودهام كه آثار هر آهنگساز ايراني را اجرا كردهاند. جز مرتضي حنانه را.
از خود ميپرسم چرا؟ بعضيها در گوشه و كنار ميگويند: او بسيار تند مزاج و عصبي بوده و صراحت كلام داشته است. يعني نبايد صراحت كلام داشت؟ بايد لبخندي بر لب داشته باشي و مقدمات اجراي كاري بس دشوار كه حاصل 30 سال صبر و شكيبايي است را به جايي برساني و تا همگان از دستت راضي و خشنود باشند؟ نه دوستان، همة اين چيزها با هم غير ممكن است.
(آناليز كوچكي از اورتور (مقدمه) تا سولوي پيانو.)
در كاپريس لعنتي همة فلسفهها و انديشة اصلي كمپوزيتور به تكامل بسيار نزديكتر شده است. زيرا اگر آثار قبلي را آناليز كنيم ممكن است در آن از يك (mode و C mode) استفاده و ريتم در آن محدودتر باشد. اما در كاپريس واقعاً (كنترپوان زوج) فلسفة (زوجيّت مُدها) يعني استفاده از (چند مد + كنترمد آنها) دستاورد (سيستم آرموني) زوج است كه رنگآميزي جديدي از موسيقي ايران را نمايان ميسازد.
مانند شروع آن در (اصفهان و شور و كنترمدهاي آنها) ميزان 7 كه شاهد يك كنترپوان در مد چهارگاه در دست راست و كنترپوان آن در دست چپ با حركت متضاد ميباشند. اين بار در كاپريس كنترپوان زوج سبب ايجاد آرموني زوج ميشود. اين ديگر به سليقة كمپوزيتور Composer دارد كه چه نوتهايي را با چه فواصلي در آكوردهايش استفاده بكند. ولي استفاده از فواصل، زوج (1-2-4-6-8) اساس اين سيستم بوده. در اينجا آزادي انتخاب در آكورد به وضوح ديده ميشود. چون ديگر مبناها تثبيت شدهتر و تكامل يافته تر شدهاند.
(زوجيّت مُدها) را ميتوان به نام (ازدواج مُدها) كه تئوري جديدست كه خود من از آثار آخر پدرم كشف كردم عنوان كرد. من مشغول نوشتن اين تئوري نيز ميباشم كه انشاءالله اثبات شود.این کار در موسیقی تلفیقی ایران و جهان روی ساختار مدهای تلفبقی از 2 تتراکورد که اثر خودم است نگرشیست مدرن و مفهومی تر و جهانی است.
با اجرا نكردن آثار او، مرتضي حنانه به فراموشي سپرده نميشود. او كه خود به جبر تقديري (دترمينيزم متضاد) determinisme كه بر ضد او و افكارش حركت متضادي داشت و شديداً به آن اعتقاد داشت ميگفت: كه اين دترمينيزم ميخواهد من و آثارم مطرح نشويم، و گاهي كاملاً در نااميدي مطلق و حزن فلسفي غمگين كه در آثارش به وضوح شنيده ميشوند فرو ميرفت. او به جاودانگي فكر نميكرد بلكه طبق فلسفة خودش به متضاد جاودانگي فكر ميكرد كه همين عامل باعث جاودانه شدنش شد. در سال 1379 من سعي كردم كه آقاي ناصري را راضي كنم كه با اركستر سمفونيك تهران «اثر» را ضبط و اجرا نماييم ولي او به من گفت به لحاظ تكنيكي آماده نيستم و من به ناچار كنسرتوي فامينور باخ را از روي نوت اجرا كردم. كه برايم جالب بود كه كساني هنوز بر سر گرفتن پدال، در ايران تفكر ميكنند، كه آيا در اجراي آثار باخ با پيانو، ميشود پدال گرفت!!؟ بهتر بگويم ميگويند در اجراي باخ پدال نميگيرند. گويا در قرن 17 داريم اثر يوهان سب ستيان جوان را با هارپسيكوردي داغان اجرا ميكنيم. چه رسد به مدرن …. .
چندي پيش C.D اجراي اورتور هزار دستان را با اركستر سمفونيك مجارستان به رهبري آقاي منوچهر صهبايي ديدم كه در خارج منتشر شده بود، آن را خريدم و مقايسه كردم، در جاهايي ايشان به ساختار آرمونيك اين قطعه كه به گفته خودشان از زيباترين تنظيمهاي اركسترال است به ميل خودشان تغييراتي دادهاند. به هر حال ايشان بهتر از ديگر رهبران ايراني در حال حاضر با پارتيتوهاي پدرم آشنا هستند و اگر بشود به ياري خداوند با ايشان در اين مورد صحبت خواهم كرد. و آن عده از دوستان و دانشجوياني كه فكر ميكنند اثر يك آهنگساز ايراني اگر با اركستري خارجي اجرا شود داراي ارزش بالاتري ميشود سخت در اشتباهند، زيرا انديشة كمپوزيتور جاودانه ميماند و اجراي هر اركستري با ديگري فرق دارد مگر رهبر خود آهنگساز باشد. پس نهايتاً (تز از آنتيتز)* مهمتر است. بهتر است اينگونه بحثهاي غير حرفهاي را نكنند زيرا انسان را يك باره به شك مياندازند.
آقاي چكنوازيان در گفتگويي به مرتضي حنانه اشارهاي كرده و گفتهاند كه:
او يك نابغه بود ولي امكان آن را نداشت كه آثارش را با اركستر بزرگ اجرا كند. اين حرف استاد چكنوازيان به لحاظ حقوقي كاملاً صحيح ولي متأسفانه از نظر حقيقي ايجاد ابهام ميكند. اين گفته آقاي چكنوازيان كمي باعث سوء تفاهماتي در مجامع هنري و موسيقيايي ايران به خصوص در دانشجويان عزيز شده كه با لبخندي تلخ از من ميپرسيدند:ا
يعني آقاي حنانه پول نداشتند كه كارش را با اركستري در خارج اجرا كنند؟ و يا بعضي از آنان چنان وانمود ميكنند كه چون در اروپا بودهاند و C.D از او نديدند او را نميشناسند چه افتخاري! چون بقيه همه در خارج C.D دادهاند. و من همواره تصحيح ميكنم كه: عزيزان او امكان آن را نداشت كه آثار بزرگش را به علت بي تكنيكي حاكم بر اركستر بزرگمان، كه دردناكتر است، اجرا كند. و هميشه از اين موضوع ناراحت بود. او حتي با اركستر سمفونيك فارابي (آثارش[7]) را اجرا نكرد. زيرا براي آنها ارزش بسيار قائل بود ولي هميشه آرزو داشت كه اين كاپريس را با «اركستر سمفونيك تهران» اجرا و ضبط كند كه متأسفانه آن روز را نديد. ولي به من گفته بود و در لحظات قبل از مرگ گفت تأكيد كرد كه: اگر اين آرزوي من را برآورده كردي حق داري لقب لعنتي را از روي آن برداري. من در اينجا حتماً از مسئولين و به ويژه آقاي منوچهر صهبايي و همه اهنگسا.ان محترم خواهش ميكنم كه به اين كار ارزش بگذارند و من هم حاضرم تا تمامي تجربهام را در اين زمينه در اختيار بگذارم. به اميد اجراي اين كار بزرگ در ايران خودمان و حل شدن موضوع تكنيك و مسائل جانبي. در اجراي مدرن و ديدگاه جديد به موسيقي ايران قدم بگذاريم.
در پايان براي نسل امروز و براي خودم آرزوي اجرا و ضبط كاپريس لعنتي را دارم و ميخواهم نسل جوان ما با آثار حنانه بيشتر آشنا بشوند. من C.Dهايي را در اين زمينه با مؤسسه فرهنگي ماهور انتشار دادهام كه همه در ايران ضبط و اجرا شده و ارزش تاريخي هم دارند. و آرزو ميكنم زودتر آثار چاپي او هم سروسامان بگيرند. از جمله: تئوري موسيقي ايران- تئوري آرموني زوج و خود رسالة آرموني زوج و پارتيتورهاي آثارش. من در اين راه ديگر از خودم گذشتهام و هر كاري بتوانم انجام خواهم داد، زيرا من قول دادهام… از بد قولي انتشارات چنگ كه سالهاست اركستراسيون شارل كوكلن را ميخواهند چاپ كنند شخصاً از هنرمندان كه از 1357 تاكنون منتظر ماندهاند، زيرا … به نظرم ديگر اين اثر هم فراموش شده و ارزش ندارد. اما آثار پيانويي حنانه مجموعهاي زيباست كه حتماً بايد چاپ بشود كه انشاءالله به زودي فكري خواهيم كرد.
امير علي حنانه – تهران
به تاريخ اول شهريور ماه 1387 تهران
به ياد مادر عزيزم خانم آذرميدخت عظيما كه در همه دوران زندگي پدرم او را درك كرد و زحمت فراوان كشيد.
به ياد شهين حنانه كه تا آخرين لحظات حامي من بود و روحش شاد.
به ياد زندهياد فريدون ناصري كه در سال 1369- 1379 با هم همكاري صميمانهاي داشتيم، روحش شاد باشد.
به ياد زندهياد حشمت سنجری كه در دقايق آخر سرپرستي اركستر سمفونيك تهران مرا در آغوش گرفت و گريه ميكرد و ناراحت بود (آذر 1368). روحش شاد باشد…
صميمانه از استاد عزيز جناب آقاي فخرالديني تشكر ميكنم كه به ياد پدرم هستند و هميشه از او براي شاگردانش تعريف ميكنند و با اجراي آثارش توسط اركستر ملي خود نيز جاودانه شدند و من ايشان را خيلي دوست دارم و پدرم از ايشان خاطراتي زيبا هميشه تعريف ميكرد. (متشكرم).
(( چرا بايد برادر بزرگترم مهدي با آن مرض نفرين شده سرطان در 48 سالگي و برادر كوچكتر در 28 سالگي با آن تصادف لعنتي به مرگ محكوم بشوند؟ آيا مسئوليتي بر عهده دارم؟ آيا چيزهايي كه نوشتهام داراي كمترين ارزش فرهنگي براي اين آب و خاك ميباشد؟ نميدانم…))
لحظاتي از خاطرات تلخ و دردناک مرتضي حنانه 13/4/1362
امیر علی حنانه پس از پایان تحقیق مهر ۱۳۸۷ به یاد مرتضی حنانه و خداحافظ پدر عزیزم، دیگر آرام باش که کاپریس لعنتی را محکوم کردم.
توضیحات:
[1] . اين بدين سبب بود كه در هنگام كار روي كاپريس همزمان مشغول تحقيق و مطالعه بر روي موسيقي مدال ايران بود.
[2] . به گفتة خودش در اولين اجرا در تخت جمشيد در سال 1346، او توقع شنيدن چيز ديگري را داشت و اصلاً از آن اجرا خوشش نيامد و راضي نشد. به هر صورت اين اثر در همان شب با استقبال شنوندگان و مخصوصاً اجراي خوب سوليست Luecet Martirussian و رهبري خوب فرهاد مشکوت مواجه شد..
[3] . ويرتواز يا سبك نواز. در مسكو انجمن ويرتوزهاي جوان هر سال پيانيستهاي خوب را شناسايي و به دنياي موسيقي جهان معرفي ميكند. Virtuose
[4] . پس از ماجراي ترامواي رم، آنان در مكاني به نام Portafortuna يكديگر را ملاقات كردند. منظور من آن مكان عجيب است «Portafortuna«. اين كلمه بارها به صورت مرموزي در يادداشتهاي پدر، به چشم ميخورد.
[5] . اركستر سمفونيك تهران به رهبر مرتضي حنانه در روز پنجشنبه 20/1/1332 ساعت 18 برنامه شامل قسمت اول: 1) اورتور فيدليو اثر بتهوون. 2) سمفوني 40 موتسارت سپس آنتراكت- فنلاندياFinlandia اثر سيبليوس و در خاتمه سوئيت شهر مرجان اثر مرتضي حنانه اجرا ميشود كه سفيد وقت آقاي چرولي بورس تحصيلي مطالعاتي يك ساله به او اعطا ميكند. ولي حنانه پس از عزيمت به ايتاليا به علت ناتمام مانن تحصيلاتش در سال 1340- به تهران باز ميگردد. يعني از 1954 دسامبر تا 1962 اين سفر تحصيلي به طول انجاميد.
[6] . در سيستم آرموني ابداعي زوج مُد (mode) عبارت است گامي كه بر مبناي مقامها و يا دستگاهها به وجود آمده باشد. در اين حالت مُد دو گاه يا شور در سيستم 12 نيم پردهاي آمده است: كنترمد: Contremode گامي است از هر جهت متضاد و مختلف Mode. بايد محتوي صداهايي كه در مد اصلي وجود ندارد بوده باشد. در جهت مخالف مُد (متضاد مد). سيستم 12 نيم پردهاي.
* خلاقيت داراي ارزش هنري است نه نهايتاً اجراي آن …
[7] . در كارهاي مرتضي حنانه وقتي ميگويم آثار يعني آن دسته كه داراي (op) ميباشند. كه تعدادشان به 20 عدد ميرسد. كه خودش به عنوان اثر به آنها مينگريست. نه موسيقيهاي فيلم يا تنظيمها.
0p.13- راز كاپريس لعنتي برجستهترين اثر حنانه
Caprisse per pianoforte e orchestra
(1956 – 1986) مرتضي «نوشتة اميرعلي حنّانه»
همه چيز از آنجايي شروع شد كه من در شهريور سال 1368 وقتي كه پدرم مرتضي آن كاپريس لعنتي را كه از بچگي با آن آشنا بودم، امضاء كرد و به من اميرعلي حنانه تقديم كرد، ذهن من درگير شد و ديگر تمام هدفم براي رفتن به خارج، جايي كه بتوان تحصيلات آكادميك در زمينة نوازندگي پيانو را به طور جدي شروع و به اتمام برسانم كه چون پدرم به من سفارش كرده بود، تصميم گرفتم به مسكو جايي كه صاحب مكتب نوازندگي پيانوي مطرح در قرن 20 بود بروم. و براي كسب يك تكنيك برتر و پيانيست جهاني شدن اقدام كنم.
پروردگارا، تو را ستايش ميكنم كه آنچنان شغلي را به من عطا كردي كه جز مرتاض از آن سر در نميآورد. 13/4/62 مرتضي حنانه- تهران
مرگ استاد مرتضي حنانه در 24 مهر ماه 1368
استاد مرتضي حنانه در شهريور سال 1368 همانطور كه گفتم قبل از مرگش اين اثر را به من تقديم كرد. اين اثر در سال 1365 بالاخره پس از سي سال تفكر و تعمق و وسواس هنري، تمام شده بود.
در آذر ماه 1368 در روز چهلم بزرگداشت پدرم انجمن موسيقي ايران برنامه كنسرت مفصلي را ترتيب داد كه در آن خود من به عنوان تكنواز اثر هزار دستان البته بخش اورتور آن را و سپس اثر روندو كاپريچيوزو Rondo Capricioso را با اركستر سمفونيك تهران به رهبري زندهياد حشمت سنجري اجرا كردم، كه اين اولين باري بود كه روي صحنة تالار وحدت اجرا ميكردم ولي همچنان تمام ذهنم را اجراي كاپريس و غصة مرگ پدر فرا گرفته بود. در آخر آن شب آذر ماه 1368 يادم ميآيد كه زندهياد حشمت سنجري مرا به آغوش كشيد و در حال گريه كردن گفت که اي كاش من به جاي مرتضي ميمردم. مردم همه به هيجان آمدند و از آن روز به بعد اركستر تا يك سال تقريباً بدون سرپرست هنري ماند. در آن زمان من هنوز تكنيك لازم براي اجراي كاپريس را نداشتم و فهم و مطالعة كافي هم روي اين اثر پيدا نكرده بودم و اين طبيعي بود چون او در هنگام آهنگسازي طبيعتاً براي من توضيح نميداد كه چه ميكند. در سالگرد بزرگداشت مرتضي حنانه مهر 1369، كاپريس لعنتي براي بار سوم اين بار با رهبري زندهياد فريدون ناصري و تكنوازي طاهر جليلي اجرا شد كه از ديدگاه يك موسيقيدان متخصص اجراي خوبي نبود . شايد اگر مرتضي زنده بود دوباره براي بار چندم پارتيتور را پاره ميكرد.
انگار پس از هر اجرا او خود را مقصر ميديد! در حالي كه اجرا كنندگان بيشتر به لحاظ اجرايي مشكل داشتند[1]. و هر بار در راه سبُك كردن تكنيكي اين اثر برعكس به پيشرفتها و كشفهاي جديدي روي موسيقي مُدال ايران و شيوة كمپوزيسيون خود ميرسيد كه به طور عجيبي ورسيون (Version) بعدي به شدت سختتر از قبلي ميشد. اين امر سبب شد كه حنانه از همان اولين اجرا، يعني در جشن هنر شيراز در تخت جمشيد در سال 1346 كه با اركستر سمفونيك تهران و رهبري فرهاد مشكوه صورت گرفت يك حس عجيبي نسبت به اين كار پيدا كند، در آن شب هم چون از اجرا راضي نبود پارتيتور كاپريس را كاملاً پاره كرد[2]. در حالي كه اين اجرا ضبط شده و در آن خانم لوست مارتيروسيان اجراي خوبي داشتند ولي توازن و بالانس با اركستر سمفونيك آن هم شب هنگام در تخت جمشيد و تكنيكهاي ضبط غير پيشرفتة آن روزها نسبت به اروپا، آن چيزي نشد كه مرتضي حنانه را راضي نمايد. از همان شب به بعد اين اثر در اولين اجراي خودش لقب لعنتي را با خود يدك كشيد.
از روز 10/6/71 كه من از ايران به روسيه رفتم تا به امروز مسائل زيادي در من رخ داده كه به راز كاپريس لعنتي نزديك شدم. در واقع خود اين كاپريس باعث اين تحصيلات شد. حالا نوبت من رسيده است.من برای وصیت مرتضی حنانه و اینکه هرکز نتوانستم نکاه اخرش را فراموش کنم شروع به تحقیق کردم.نام اثر به فارسی هوس نفرین شده میباشد. در اوايل راه بي تجربه و خام بودم. براي رسيدن به اين هدف كه در 10 متري اتاقم قرار داشت، (نه فقط پارتيتور، بلكه مفهوم فلسفي اثر و انديشة آن) دست به سفري دور و دراز و مشقّت باري در سال 1371 زدم و آن هم به سرزمين ناشناختة روسيه. يادم است كه وقتي با پدرم به شمال ميرفتيم، تابستانها او كمي استراحت ميكرد،معمولا او اواخر شهریور مرا به شمال میبرد.و شبها با هم كنار دريا قدم ميزديم و او برايم از مفهوم هستی و فیزیک وموسیقی و ... نوازندگان چيرهدست و برجستة روسيه صحبت ميكرد[3]. و از سبك نوازندگي آنان روي پيانو براي من غولهاي بي شاخ و دمي ساخته بود كه پيانو را مثل موم در دستشان بازي ميدهند. من خود فهمیده بودم که او دوست داشت این اثرش را با یک سولیست روس اجرا کند. سال 1358 بود که. من دیکر نوازندگی رانزد طاهر جليلي و چهار سال اول کتابهایBeyer و Hanon و Czerny شمارة 299 روزانه و گامها را هر روز به مدت طولاني روي پيانو كار ميكردم.
در واقع همين تمرينهاي خشك و سخت روزانه و درسهاي تمام نشدني Beyer (كتاب مقدماتي آموزش پيانو) پوست مرا كنده بود و ديگر خلاقيتي برايم نگذاشته بود. البته اين تقصير معلم جوان من نبود بلكه سيستم غلط آموزشي رايج در كشورمان بود كه مرا سالهاي متمادي روي تمرينهاي خشك نگه ميداشت. من هميشه گفتهام پيانيست نبايد تدريس كند، او بايد پيانو بزند. به قول س. ريختر S. Richtër : در اين راه (نوازندگي پيانو) هيچ كس حق درس دادن ندارد به جز پيانيستهايي كه پداگوگ باشند. يعني دورة كامل پداگوژي را به اتمام رسانده باشند. مانند: هاينريش نوهاوس H. NeuHaűs معلم بزرگ ريختر Richtër و اميل گيللس E. Gilels صاحب مكتب نوازندگي پيانوي قرن بيستم روسيه و جهان.
از سال 1365 نيز با اين استاد و آن استاد تا سال 1371 سپري كردم. در مسكو 8 سال تحصيل در همين رشته يعني نوازندگي پيانو و سپس پداگوژي كه كاري بس مشكل بود و شركت در مستر كلاسهاي مختلف كنسرواتوار مسكو و كلاس خانم ناديا نيكولايوا Nadja Nikolaeva معلم الهامبخش من، تجربهاي را كه ميخواستم كسب كنم را برايم امكانپذير ساخت.
ديگر به لحاظ تكنيكي از هر نظر قويتر شده بودم و كاپريس را از حفظ با اجراي فوقالعاده قوي از نظر تكنيكي مينواختم و همينطور رپرتواري كه طي آن سالها آماده كرده بودم.
سال 1378 ناگهان روزي به ياد سفر پدرم به ايتاليا افتادم. روزي كه پدرم رهسپار ايتاليا ميشد (آذر 1332) چند دقيقهاي پدربزرگم ميرزا محمدخان حنانه، خدا رحمتمش كند، او را در حضور مهمانان و حضار در منزل صدا كرد و گفت: «حالا كه به خارج ميروي، بدان كي هستي و چه هستي و به كجا ميروي و چه ميخواهي؟ زيرا اگر آب و هواي آن ديار، موسيقي خيز بود لابد همة رفتگرهاي اروپا بتهوون ميشدند. پس برو و حال كه تصميم گرفتهاي به اصالتت نيز فكر كن». من هم كه هنوز به فكر اجرا و فهم محتواي كاپريس بودم در خرداد 1378 مسكو را ترك كردم و شب هنگام به طرف تهران پرواز كردم. از آن روز كه به تهران رسيدم تا به حال دو رقم اول و دوم تاريخ عوض شده است يعني سال 78 به 87 تبديل شد. در اين سالها به غير از تجربه بر روي آثار او و كنسرتهايي كه داده بودم، تكنيكهاي جديدي را براي اجراي اين نوع موسيقي مدرن ايراني، سازگار با سبك شخصي خودش (هارموني زوج) براي پيانو، و مطالعه روي اركستراسيون او و شيوة خاص كمپوزيسيون مرتضي را آغاز و مورد آناليز قرار دادم. اين كار تحقيقاتي بسيار سخت بود زيرا مرتضي حنانه براي (تفهيم انديشه و فلسفة خود) تمام نوشتههايش را كدگذاري Password كرده كه با مشقت فراوان جوينده را به طرف اصل مطلب ميكشاند. براي فهميدن مسائل تخصصي و شيوة كمپوزيسيون كاپريس، مجبور شدم كه زندگي او را تا آخر مطالعه كنم يعني تمام دفترهاي خاطرات او را خواندم كه در آنها نيز كدهاي زيادي ديده ميشود و وقت بسيار ميگيرد. از مجموع همة اين تحقيقات، به داستان تلخي كه سال 1326 برايش اتفاق افتاده بود، پي بردم.
داستاني كه حقيقي است، و بيش از اين به علت مسائل خصوصي او نميخواهم آن را باز كنم. فقط اشارة جزئي به آن ميكنم.
در سال 1326 مرتضي حنانه هنرآموز عالي هنرستان موسيقي در دبيرستان نوربخش تهران مشغول تدريس موسيقي به عنوان مدرس موسيقي ميشود. دوستي او با غلامحسين غريب از يك طرف و مسائلي كه آن روزهاي پاييزي 1326 بين آنها اتفاق افتاد از طرف ديگر، پدرم پي به حقيقتي تلخ برد كه انتظارش را نداشت.
او كه به ماجرا پي برده بود، پس از 6 سال به طور ناگهاني در ترامواي رُم[4] با برخورد با همان دوستِ مشتركشان (يعني دوستِ غريب و حنانه) كه باعث ضربة روحي براي مرتضي شده بود، حقايق را به طور كامل از زبان خودش بازگو میکند. ماجرا در آنجا به اثبات رسيد. ديگر شكي وجود نداشت. همين داستان، سبب شروع انديشة خلق اثري مانند كاپريس.شد. در واقع عشقی بالا با شکستی تاریخی تبدیل به هوسی لعنتی شد.عشقی که حنانه هرگز از ان حرف نزد و 33 سال او را تسخیر کرد.در جستارم به ترانه شاعر معینی کرمانشاهی برخوردم.بسیار اتفاقی.ومسایل خیلی با.زترشدند.جالب بود که شاعر با مرتضی حنانه در ارکستر فارابی همکاری میکردند. ترانه نفرین او کاملا حکایت همین ماجراست.هوس نفرین شده (زندگي شخصي خودش)که حاصل شکست تاریخی او در خزان 1335 در رم است دیگر انگیزه شروع این برجسته ترین اثر را کامل میکند..
سال 1326 ضمن اين كه حنانه و غريب هر كدام از طرف ادارة كل موسيقي كشور به مدارس اعزام شده بودند، عصرها نيز در اركستر سمفونيك تهران به تمرين ميپرداختند. اركستر سمفونيك تهران، به همت حنانه، غريب و چند تن از شاگردان عالي هنرستان و البته شخص پرويز محمود، تأسيس شد. از سال 1321 تا 1331 به مدت ده سال، مرتضي حنانه هورنيست اول اركستر هنرستان عالي موسيقي و سپس، رسماً از سال 1325 به بعد به سمت هورنيست اول اركستر سمفونيك تهران در آمد. ميبنيد كه مدارج ترقي را با مشقت و زحمت فراوان طي ميكرد و همزمان نزد پرويز محمود تا 1330 به تحصيل در رشته كمپوزيسيون ادامه مي داد. پس از رفتن پرويز محمود و روبيك گريگوريان در سال 1331، مرتضي حنانه رسماً به سمت رهبري دائم اركستر سمفونيك تهران انتخاب ميشود و دو سال با اين اركستر، كار ميكند و در كنسرتي به مناسبت هزارة ابن سينا، موفق به اخذ بورس تحصيلي ايتاليا از سفير وقت ميگردد[5].
اما او با اين بورس يك ساله به تحصيل در مدرسة عالي موسيقي واتيكان به صورت پاره وقت نيز مشغول ميگردد كه در آنجا تئوري موسيقي يونان باستان را مطالعه كرده و طبق اسنادي كه از ايران در كتابخانة واتيكان مانده بود، آن را منطبق با تئوري موسيقي ايران قديم مييابد و اكتشاف جديدي صورت ميگيرد. راز مُدها و كنترمدهاي[6] موسيقي كشورمان ايران. الحق كه كشف بسيار بالايي بود. عدو شود سبب خير، گر خدا خواهد.
نامهاي از آن روزها كه در سفر به ايتاليا ميرفت براي دوست خود غريب نوشته است كه در آن مفاهيم و معاني زيادي ديدهام كه به عنوان يك محقق يكي از موومانهاي كاپريس را به خود اختصاص ميدهد. آنها از اول دبستان تا فارغالتحصيلي از هنرستان عالي با هم همكلاس بودند و اثر سوئيت شهر مرجان هم باعث شد كه حنانه بورس تحصيلي يك ساله را دريافت كند. جالب است سوئيت شهر مرجان (بر اساس) داستاني از غريب نوشته شده بودکه به همان عشق شکست خورده .... و شهر مرجان او را به اين سفر اعجابانگيز رهسپار كرد. او یک ماه در راه بود تا به رِم رسيد. سفر جاودانگی مرتضی حنانه. از اواخر آذر ماه 1332 تا اوايل بهمن 1332. (حدوداً فوريه 1955 به رُم ميرسد).
به هر حال، سالهاي دور و مهآلود 1326 تا 1332 ماجراي تأسيس اركستر سمفونيك تهران و رسيدن به سمت رهبري اركستر سمفونيك تهران و … (دريغ از يك تشويق) ازداستاني كه باعث خلق كاپريس شد، من آن آگاهي را كه دنبالش بودم را يافتم و فهميدم،ودیگر اندوهی از جنس فراتری مرا تسخیر کرد.ولي رهبران اركستر در اين باره هيچ اطلاعي نداشتهاند كه البته تقصير ايشان نبوده است. در صورت اجراي مجدد، خودم همة ماجراها را براي رهبر تعريف و نتيجة تحقيقاتم در اين مورد را در اختيارش خواهم گذاشت.
پس از تحصيلات خودم، مدتي نيز در دانشگاه هنر، نزد استاد عزيزم، شريف لطفي كه مدير دانشكده موسيقي بودند، پيانو تدريس ميكردم تا سال 1381، امّا تحقيقات ادامه داشت. در طي اين سالها در آموزشگاههاي مختلفي هم كار كردم. بگذريم. . ويرايش دوم اين اثر از سال 1346 تا سال 1352 طول ميكشد. من تا دو سالگي خود هر روز آن را ميشنيدم و حتي تغييرات آن را هم تشخيص ميدادم. گاهي به بيمارستان و لحظات آخر زندگي مرتضي در مهر ماه 1368 كه در تنهايي با هم حرف زديم، فكر ميكنم. حال ميفهمم كه او به من چه كدي Code را داده بود.
اجراي ورسيون دوم هم مورد تأييد خود حنانه قرار نگرفت هر چند مورد تأييد پيانيست معروف نابوكف، Nabukoff قرار گرفت. ..ولی جبر تقدیری دست او را بسته بود.اجرا نشدنش وضبط ان ..........................
(آخرین نگرش كاپريس) از 1353 تا 1365 به اوج تكامل خود رسيد.
كه اكنون، كاملترين نگرش آن است،. متأسفانه هنوزهم ضبط نشده و اجراي خوبي هم هنوز از آن نداريم. (البته من فقط پارت سولوي آن را در استوديو ضبط كردهام.)
امروز رهبر علاقمندي هم پيدا نميشود كه حوصلة فهميدن و تسلط روي انديشة اين اثر را داشته باشد. چون تحقيقات دشواري نيز به همراه دارد و از طرف ديگر انتقال آن به اعضاي اركستر، خود كاري دشوارتر است. اين كار به لحاظ ساختاري كمپوزيسيون، از پلي مدالها Polymod و پلي كنترمدالها Polycontremod و يا دقيقتر بگويم يعني نه حتماً آميزش (مُد با كنترمد خودش) در حالي كه در آن واحد ميتوان آزادانه از تلفيق چند مُد،هم استفاده كرد. سپس به همان مقدار هم از به كار بردن چند كنترمد نيز ميتوان استفاده برد و هارموني كه بين اين زوجها (مدها و كنترمدها) نقش بازي ميكند را آرموني زوج مينامد و در آن فاصله، رولِ اصلي را بازي نميكند مگر فاصلة چهارم و درجة چهارم گام كه اعتبار مداليته را در سيستم زوج بيشتر ميكند. باید گفت که مد را به گام ولی در شرایط دیگری تبدیل میکنیم که قابل کمپو.یسیون یا افرینش باشدو از اصالت مدالیته هم نکاهد. در اين شيوه، تمهاي ايراني با حفظ اصالت هم در مُد خودشان و هم ريتم در كنترمدالهاي خود، ميتوانند خيلي راحت سبب ايجاد يك نوع (كنترپوان خاص و …) ايدهآلي بشوند. حال اگر در انتخاب فواصل آكوردهايمان، از فواصل اول و دوم و چهارم، ششم، استفاده كنيم تناسب كاملتر ميشود ميتوان نقش آن را درك كرد. لازم به يادآوري است كه مسئله اصلي به هيچ وجه فاصله نيست زيرا در موسيقي، فاصلة فرد را ميتوان معكوس فاصلة زوج ناميد. بلكه مهم زوجيّت (مدها و كنترمدها) كه درجه چهارم آنها يك صداي واحد است، ميباشد. يعني مدها و كنترمدها بايد حتماً در دومینانت یا ايست مركزيّت داشته باشند.
ميبينيد كه كاپريس به لحاظ زبان شخصي و فلسفي كاري است بسيار دشوار، زيرا اصالت ريتم هم به آن اضافه ميشود و عملاً دست ما را در حنا گذاشته و درد كم تكنيكي، درد بزرگ موسيقي ايران و درد مدرنيته Modern يعني فهم استقلال نتها و استقلال اصوات جديد (نه فواصل جديد) آهنگساز و موسيقيدان بزرگ را آزار داده است. چه سود از پيانيستي كه قطعه را درك نكرده و چه سود از رهبري كه كاپريس را نميتواند بشناسد. در اين راه بايد خيلي سعي كرد. من در اينجا نميخواهم انتقادي به عمل بياورم ولي خلق و خوهاي ناهنجار محيط هنري مانند اركستر، يك سوليست را (پيانيست) كه بايد در اجزاي چنين آثاري تمركز لازم را داشته باشد، ممكن است بيشتر بيازارد زيرا مقام و منزلت سوليست در اين اركسترها، هيچ معنايي ندارد بلكه با اركستر نواختن منّتي است بر سر سوليست كه امروز افتخار دارد با اين اركستر با آن اركستر تكنوازي كند چه برسد به اين كه اثر يك آهنگساز جهاني ايران را كه به اوج تكامل نزديك شده است بخواهي با آنان اجرا كني. خوب معلوم است نتيجه چه ميشود …………
استفاده از تمهاي اصيل فولكلور ايران نيز نقش مهمي در كمپوزيسيون اين اثر دارد.
آفرينش بر مبناي مقامهاي موسيقي ايران (A + B+ C+ D)
(A B ) C + D
(polymodalité + contrepolymodalite) + (polyrythmique) + polythematique
برای اطلاع بیشتر با هارمونی زوج و پولیفونی زوج و اشنایی بیشتر با این زبان نوین باید متن کامل تحقبق مرا همراه با نمودارها و مثالهای تخصصی نزد خودم با دیدگاه نوین تر ببینید.میتوانید با من با شماره ۰۹۳۵۵۹۱۱۵۱۳ تماس بگیرید.
*******************************
در اين اواخر خودم شاهد بودهام كه آثار هر آهنگساز ايراني را اجرا كردهاند. جز مرتضي حنانه را.
از خود ميپرسم چرا؟ بعضيها در گوشه و كنار ميگويند: او بسيار تند مزاج و عصبي بوده و صراحت كلام داشته است. يعني نبايد صراحت كلام داشت؟ بايد لبخندي بر لب داشته باشي و مقدمات اجراي كاري بس دشوار كه حاصل 30 سال صبر و شكيبايي است را به جايي برساني و تا همگان از دستت راضي و خشنود باشند؟ نه دوستان، همة اين چيزها با هم غير ممكن است.
(آناليز كوچكي از اورتور (مقدمه) تا سولوي پيانو.)
در كاپريس لعنتي همة فلسفهها و انديشة اصلي كمپوزيتور به تكامل بسيار نزديكتر شده است. زيرا اگر آثار قبلي را آناليز كنيم ممكن است در آن از يك (mode و C mode) استفاده و ريتم در آن محدودتر باشد. اما در كاپريس واقعاً (كنترپوان زوج) فلسفة (زوجيّت مُدها) يعني استفاده از (چند مد + كنترمد آنها) دستاورد (سيستم آرموني) زوج است كه رنگآميزي جديدي از موسيقي ايران را نمايان ميسازد.
مانند شروع آن در (اصفهان و شور و كنترمدهاي آنها) ميزان 7 كه شاهد يك كنترپوان در مد چهارگاه در دست راست و كنترپوان آن در دست چپ با حركت متضاد ميباشند. اين بار در كاپريس كنترپوان زوج سبب ايجاد آرموني زوج ميشود. اين ديگر به سليقة كمپوزيتور Composer دارد كه چه نوتهايي را با چه فواصلي در آكوردهايش استفاده بكند. ولي استفاده از فواصل، زوج (1-2-4-6-8) اساس اين سيستم بوده. در اينجا آزادي انتخاب در آكورد به وضوح ديده ميشود. چون ديگر مبناها تثبيت شدهتر و تكامل يافته تر شدهاند.
(زوجيّت مُدها) را ميتوان به نام (ازدواج مُدها) كه تئوري جديدست كه خود من از آثار آخر پدرم كشف كردم عنوان كرد. من مشغول نوشتن اين تئوري نيز ميباشم كه انشاءالله اثبات شود.این کار در موسیقی تلفیقی ایران و جهان روی ساختار مدهای تلفبقی از 2 تتراکورد که اثر خودم است نگرشیست مدرن و مفهومی تر و جهانی است.
با اجرا نكردن آثار او، مرتضي حنانه به فراموشي سپرده نميشود. او كه خود به جبر تقديري (دترمينيزم متضاد) determinisme كه بر ضد او و افكارش حركت متضادي داشت و شديداً به آن اعتقاد داشت ميگفت: كه اين دترمينيزم ميخواهد من و آثارم مطرح نشويم، و گاهي كاملاً در نااميدي مطلق و حزن فلسفي غمگين كه در آثارش به وضوح شنيده ميشوند فرو ميرفت. او به جاودانگي فكر نميكرد بلكه طبق فلسفة خودش به متضاد جاودانگي فكر ميكرد كه همين عامل باعث جاودانه شدنش شد. در سال 1379 من سعي كردم كه آقاي ناصري را راضي كنم كه با اركستر سمفونيك تهران «اثر» را ضبط و اجرا نماييم ولي او به من گفت به لحاظ تكنيكي آماده نيستم و من به ناچار كنسرتوي فامينور باخ را از روي نوت اجرا كردم. كه برايم جالب بود كه كساني هنوز بر سر گرفتن پدال، در ايران تفكر ميكنند، كه آيا در اجراي آثار باخ با پيانو، ميشود پدال گرفت!!؟ بهتر بگويم ميگويند در اجراي باخ پدال نميگيرند. گويا در قرن 17 داريم اثر يوهان سب ستيان جوان را با هارپسيكوردي داغان اجرا ميكنيم. چه رسد به مدرن …. .
چندي پيش C.D اجراي اورتور هزار دستان را با اركستر سمفونيك مجارستان به رهبري آقاي منوچهر صهبايي ديدم كه در خارج منتشر شده بود، آن را خريدم و مقايسه كردم، در جاهايي ايشان به ساختار آرمونيك اين قطعه كه به گفته خودشان از زيباترين تنظيمهاي اركسترال است به ميل خودشان تغييراتي دادهاند. به هر حال ايشان بهتر از ديگر رهبران ايراني در حال حاضر با پارتيتوهاي پدرم آشنا هستند و اگر بشود به ياري خداوند با ايشان در اين مورد صحبت خواهم كرد. و آن عده از دوستان و دانشجوياني كه فكر ميكنند اثر يك آهنگساز ايراني اگر با اركستري خارجي اجرا شود داراي ارزش بالاتري ميشود سخت در اشتباهند، زيرا انديشة كمپوزيتور جاودانه ميماند و اجراي هر اركستري با ديگري فرق دارد مگر رهبر خود آهنگساز باشد. پس نهايتاً (تز از آنتيتز)* مهمتر است. بهتر است اينگونه بحثهاي غير حرفهاي را نكنند زيرا انسان را يك باره به شك مياندازند.
آقاي چكنوازيان در گفتگويي به مرتضي حنانه اشارهاي كرده و گفتهاند كه:
او يك نابغه بود ولي امكان آن را نداشت كه آثارش را با اركستر بزرگ اجرا كند. اين حرف استاد چكنوازيان به لحاظ حقوقي كاملاً صحيح ولي متأسفانه از نظر حقيقي ايجاد ابهام ميكند. اين گفته آقاي چكنوازيان كمي باعث سوء تفاهماتي در مجامع هنري و موسيقيايي ايران به خصوص در دانشجويان عزيز شده كه با لبخندي تلخ از من ميپرسيدند:ا
يعني آقاي حنانه پول نداشتند كه كارش را با اركستري در خارج اجرا كنند؟ و يا بعضي از آنان چنان وانمود ميكنند كه چون در اروپا بودهاند و C.D از او نديدند او را نميشناسند چه افتخاري! چون بقيه همه در خارج C.D دادهاند. و من همواره تصحيح ميكنم كه: عزيزان او امكان آن را نداشت كه آثار بزرگش را به علت بي تكنيكي حاكم بر اركستر بزرگمان، كه دردناكتر است، اجرا كند. و هميشه از اين موضوع ناراحت بود. او حتي با اركستر سمفونيك فارابي (آثارش[7]) را اجرا نكرد. زيرا براي آنها ارزش بسيار قائل بود ولي هميشه آرزو داشت كه اين كاپريس را با «اركستر سمفونيك تهران» اجرا و ضبط كند كه متأسفانه آن روز را نديد. ولي به من گفته بود و در لحظات قبل از مرگ گفت تأكيد كرد كه: اگر اين آرزوي من را برآورده كردي حق داري لقب لعنتي را از روي آن برداري. من در اينجا حتماً از مسئولين و به ويژه آقاي منوچهر صهبايي و همه اهنگسا.ان محترم خواهش ميكنم كه به اين كار ارزش بگذارند و من هم حاضرم تا تمامي تجربهام را در اين زمينه در اختيار بگذارم. به اميد اجراي اين كار بزرگ در ايران خودمان و حل شدن موضوع تكنيك و مسائل جانبي. در اجراي مدرن و ديدگاه جديد به موسيقي ايران قدم بگذاريم.
در پايان براي نسل امروز و براي خودم آرزوي اجرا و ضبط كاپريس لعنتي را دارم و ميخواهم نسل جوان ما با آثار حنانه بيشتر آشنا بشوند. من C.Dهايي را در اين زمينه با مؤسسه فرهنگي ماهور انتشار دادهام كه همه در ايران ضبط و اجرا شده و ارزش تاريخي هم دارند. و آرزو ميكنم زودتر آثار چاپي او هم سروسامان بگيرند. از جمله: تئوري موسيقي ايران- تئوري آرموني زوج و خود رسالة آرموني زوج و پارتيتورهاي آثارش. من در اين راه ديگر از خودم گذشتهام و هر كاري بتوانم انجام خواهم داد، زيرا من قول دادهام… از بد قولي انتشارات چنگ كه سالهاست اركستراسيون شارل كوكلن را ميخواهند چاپ كنند شخصاً از هنرمندان كه از 1357 تاكنون منتظر ماندهاند، زيرا … به نظرم ديگر اين اثر هم فراموش شده و ارزش ندارد. اما آثار پيانويي حنانه مجموعهاي زيباست كه حتماً بايد چاپ بشود كه انشاءالله به زودي فكري خواهيم كرد.
امير علي حنانه – تهران
به تاريخ اول شهريور ماه 1387 تهران
به ياد مادر عزيزم خانم آذرميدخت عظيما كه در همه دوران زندگي پدرم او را درك كرد و زحمت فراوان كشيد.
به ياد شهين حنانه كه تا آخرين لحظات حامي من بود و روحش شاد.
به ياد زندهياد فريدون ناصري كه در سال 1369- 1379 با هم همكاري صميمانهاي داشتيم، روحش شاد باشد.
به ياد زندهياد حشمت سنجری كه در دقايق آخر سرپرستي اركستر سمفونيك تهران مرا در آغوش گرفت و گريه ميكرد و ناراحت بود (آذر 1368). روحش شاد باشد…
صميمانه از استاد عزيز جناب آقاي فخرالديني تشكر ميكنم كه به ياد پدرم هستند و هميشه از او براي شاگردانش تعريف ميكنند و با اجراي آثارش توسط اركستر ملي خود نيز جاودانه شدند و من ايشان را خيلي دوست دارم و پدرم از ايشان خاطراتي زيبا هميشه تعريف ميكرد. (متشكرم).
(( چرا بايد برادر بزرگترم مهدي با آن مرض نفرين شده سرطان در 48 سالگي و برادر كوچكتر در 28 سالگي با آن تصادف لعنتي به مرگ محكوم بشوند؟ آيا مسئوليتي بر عهده دارم؟ آيا چيزهايي كه نوشتهام داراي كمترين ارزش فرهنگي براي اين آب و خاك ميباشد؟ نميدانم…))
لحظاتي از خاطرات تلخ و دردناک مرتضي حنانه 13/4/1362
امیر علی حنانه پس از پایان تحقیق مهر ۱۳۸۷ به یاد مرتضی حنانه و خداحافظ پدر عزیزم، دیگر آرام باش که کاپریس لعنتی را محکوم کردم.
توضیحات:
[1] . اين بدين سبب بود كه در هنگام كار روي كاپريس همزمان مشغول تحقيق و مطالعه بر روي موسيقي مدال ايران بود.
[2] . به گفتة خودش در اولين اجرا در تخت جمشيد در سال 1346، او توقع شنيدن چيز ديگري را داشت و اصلاً از آن اجرا خوشش نيامد و راضي نشد. به هر صورت اين اثر در همان شب با استقبال شنوندگان و مخصوصاً اجراي خوب سوليست Luecet Martirussian و رهبري خوب فرهاد مشکوت مواجه شد..
[3] . ويرتواز يا سبك نواز. در مسكو انجمن ويرتوزهاي جوان هر سال پيانيستهاي خوب را شناسايي و به دنياي موسيقي جهان معرفي ميكند. Virtuose
[4] . پس از ماجراي ترامواي رم، آنان در مكاني به نام Portafortuna يكديگر را ملاقات كردند. منظور من آن مكان عجيب است «Portafortuna«. اين كلمه بارها به صورت مرموزي در يادداشتهاي پدر، به چشم ميخورد.
[5] . اركستر سمفونيك تهران به رهبر مرتضي حنانه در روز پنجشنبه 20/1/1332 ساعت 18 برنامه شامل قسمت اول: 1) اورتور فيدليو اثر بتهوون. 2) سمفوني 40 موتسارت سپس آنتراكت- فنلاندياFinlandia اثر سيبليوس و در خاتمه سوئيت شهر مرجان اثر مرتضي حنانه اجرا ميشود كه سفيد وقت آقاي چرولي بورس تحصيلي مطالعاتي يك ساله به او اعطا ميكند. ولي حنانه پس از عزيمت به ايتاليا به علت ناتمام مانن تحصيلاتش در سال 1340- به تهران باز ميگردد. يعني از 1954 دسامبر تا 1962 اين سفر تحصيلي به طول انجاميد.
[6] . در سيستم آرموني ابداعي زوج مُد (mode) عبارت است گامي كه بر مبناي مقامها و يا دستگاهها به وجود آمده باشد. در اين حالت مُد دو گاه يا شور در سيستم 12 نيم پردهاي آمده است: كنترمد: Contremode گامي است از هر جهت متضاد و مختلف Mode. بايد محتوي صداهايي كه در مد اصلي وجود ندارد بوده باشد. در جهت مخالف مُد (متضاد مد). سيستم 12 نيم پردهاي.
* خلاقيت داراي ارزش هنري است نه نهايتاً اجراي آن …
[7] . در كارهاي مرتضي حنانه وقتي ميگويم آثار يعني آن دسته كه داراي (op) ميباشند. كه تعدادشان به 20 عدد ميرسد. كه خودش به عنوان اثر به آنها مينگريست. نه موسيقيهاي فيلم يا تنظيمها.